من اشتباه کردم! من اشتباه کردم از آن روزهای اولی که وحید را دیدم ننوشتم، از آن روزهایی که مرا به شهربازی میبرد، کافه میبرد کاپشن تنش را روی دوش من میگذاشت، به کارتم پول میزد، یواشکی داخل کیفم پول میگذاشت، شبها تا صبح مرا در شهر میگرداند ساعت ها بغلم میکرد، اشک هایم را پاک میکرد مرا میخنداند، از تربیت فرزندان آینده اش میگفت...
از آن وحید حالا فقط یک صدای سرد و بیروح پشت تلفن مانده که دیگر علاقه ای به دیدار من ندارد، دیگر آن مسیر نیم ساعتی را که ده دقیقه ای طی میکرد تا بیاید و فقط مرا ببوید، برایش اتوبان زنجان تبریزی است که هرچه میروی به مقصد نمیرسی.
حالا حتا به موزیک نبض احساس میرسد آنرا رد میکند، دیگر آن وحیدی که برای بدست آوردن دل من، مرا تا کربلا برد، حالا دل و قلب و احساس من به پشم های بازوی راستش هم نیست.
انگار علاقه و ازدواج برای وحید اورست فقط یک سعود بود که برسد پرچمش را بکوبد و برگردد و باز به سیر و سفرهای افقی اش ادامه بدهد...
وحیدی که اجازه نمیداد حتا افراد و حوادث سمی به سمت من بیایند... وحیدی که از حذف گذشته و افکار و افراد منفی میگفت حالا درمقابل طعنه و متلک های افراد بدردنخورش بمن میگوید تو منفی بافی!
آری یک فردی که عامدانه و مالکانه از تسخیر و توجه اطرافیانش میگوید ولی چشم هایش بمن ابراز تنفر میکند، من درمقابل این فرد منفی بافم، ولی من تماما منفی بافم و جایی برای حسادت ندارم...
یک واقعیت رو در نظر نگرفتید که آدمیزاد ربات نیست که همیشه پر انرژی و پر از حس خوب باشه . گاهی هم ممکنه زورش به حوادث تلخ نرسه و روی شئون دیگر زندگیش تاثیر بگذاره . یکی از نمود این تاثیر ارتباط با اطرافیان هست .
من هم گاهی در شرایطی ام که مثلا دوست دارم تنها برم جایی و یا اینکه تلفن کسی رو پاسخ ندم .
لازم نیست از یک رفتار ساده ، چنین نتایج هولناکی بگیرید
به تصمیم خودتون اعتماد کنید