"" من معمولا بیمارام رو نمیترسونم ولی تو حتما پیگیری کن برای معالجه ""
این جمله ای بود که صبح بعد از معاینه ی دکتر شنیدم و اصولا بابد الان افسرده نگران یا گریان باشم ولی درحقیقت هستم ولی این نگرانی و افسردگی و گریه ها را هر کدام به یک سمت از بدن مبارک سپرده ایم، که البته دلیل همین انباشت چربی در باسن سمت چپمان هم شاید همین باشد که خیلی از مشکلات را سپرده ایم به همانجایی که الان کورک یا آبسه کرده است. وای نکند اینکه دکتر گفت اگر غده ات بترکد چرکش وارد خونت میشود و عفونت تمام بدنت را خواهد گرفت، در اثر همین دایورت های روزانه خودم باشد؟!!؟
حاجی بابا همیشه وسط غرهایش میگوید یک نفر باید هرس بخورد تا یکی دیگر راحت باشد، ولی من هرچه سعی کردم بیتفاوتی ام را نسبت به بیماری ام نشان دهم اصلا پدر مادران عین خیالشان نبود
بگذریم باباجان بگذریم...
میدانم الان متوجه درد بزرگی که بر من وارد شده نیستم ولی من در اولین شب های بیست و هشت سالگی از بیست و هشتمین شغلم اخراج شدم و داخل گروه شوخی هایی کردم که میدانم بعدا به گریه تبدیل خواهند شد.
آه پروردگارا رویاهای من را به واقعیت تبدیل کن...