کوزت میلان

کار جنون ما به تماشا کشیده است

کوزت میلان

کار جنون ما به تماشا کشیده است

چند روزی‌ست بچا تخت مادرمان را به اتاق من گذاشته اند و من دیگر نمیتوانم گوشه ی در بالکن نازنین اتاق دلبندم بنشینم و دود شود پر شود بسوزد و نبینم که او نیست او را بین این دودها گم کردم نفهمیدم که دیگر نیست، هی دست بردم دویدم صدا کردم گشتم فریاد زدم جلو رفتم نشستم سر مزار مادرش گریه ها کردم حرف ها زدم قول ها دادم... الان از تمام آن ها فقط دودش برایم مانده بود که با ورود تخت مریض مادرمان همان هم از من گرفته شد، و باعث شد بیشتر بنویسم، بیشتر بگویم از این روزهایی که آزار بچا و والدینشان را فراموش کرده ام و آزار و محبت افراد جدید جایگزین شده

 

دنبال خودم میگردم مرا ندیدی جایی؟!

میرم تو این خیابونا پرسه میزدم گاهی!

خواب رها کرده مرا قرص نداری پیشت؟!

از سر ناچاری شبا فکر و خیال است پیشم…

من خواب ندارم به خدا بس که شبا بیدارم…

نخ به نخ دور شدیم هم من و هم سیگارم

با کسی گرچه ندارم صحبت مشترکی…

غصه دارم که به دیوار زدم مشت الکی!

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی