هرچند دقیقه نور مبایل را به سمت تاریک اتاق میگیرم، نوع چینش کتابهای روشن و تیره طوری قرار گرفته که انگار مردی عصا بدست ایستاده و قصد نشستن ندارد، همه ی افکارم را همینطور جدی میگیرم درحالی که نصفشان توهم و عقده بازی افرادی است که باید خاطره باشد ولی تجربه و نمونه ای از جامعه ی مریضی است که نمیدانم چرا از تلاش کردن در آن خسته نمیشوم...