کوزت میلان

کار جنون ما به تماشا کشیده است

کوزت میلان

کار جنون ما به تماشا کشیده است

روز آخری که پروموت قهوه در هایپر بودم مقنعه ی چروک و کوتاه و آبرو ریزی داشتم ولی برعکس تمام وقت‌هایی که چرک و چروک فرم کارم مهم نبود، آن‌ روز آخری برایم مهم بود، میخاستم تصویر خوبی داشته باشم ولی دیگر برای این تصمیم دیر شده بود، دیگر همه تلاشم را کرده بودم

همچنان که خانه و خانواده را در آن‌ وضعیت قاراشمیش بعد از سم پاشی رها کردم و رفتم تهران برگشتم دیدم حاجی بابا هم ما را رها کرده و به سفر یازده روزه رفته و مادر از همجا بی‌خبرم را تنها گذاشته، و در این تنهایی و گرمای تخمی هوا یخچال کیری‌مان هم عمر کیری‌اش را به پایان رسانده، و در این وضعیتی که باید قران قران پول‌های نازنینم را نگه دارم برای وقتی که در این بیکاری پولی در بساط ندارم، هی باید غذا بخرم تا مادر و دخدر از گرسنگی نمیریم.

آه پروردگارا از کدام گرفتاری و دردی که بسمت من رها ساختی ناله کنم؟! آه پروردگارا درد از توست، درمان هم از توست..

کاش دردم فقط کور شدن حس بویایی ای بود که زینب امروز بارها ازش شکایت کرد، کاش الان سرکار بودم یا در اتاق کَر کثیف‌م نشسته بودم و از دندان درد یا درد کورک، گاهی کفر میگفتم و گاهی امام زمان را صدا میزدم، گاهی فحش میدادم گاهی از خدا طلب بخشش میکردم...

آه پروردگارا آرامم کن..‌ کمکم کن...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی