به فردوس گفتم فردوس من شب دومیه که میام خونتون میترسم بدعادت بشم شب سوم هم بیام که تا سه نشه بازی نشه... خندید و مثل یک خاله ی مهربان ابراز خوشحالی کرد از اینکه من دو شب است که به خانه شان میروم و تا چهار صبح قلیان میکشیم
دنیای رفاقت را دوست میدارم ولی گاهی احساس رفیقم را در معاشرت با خودم نمیفهمم، مثلا امشب وقتی با فردوس جلوی هایپر نشسته بودیم و آقای حسینی مدیر بوک گاردن آمد و ما را رساند نفهمیدم دقیقا راضی بود که ما را رسانده بود یا آن سرعت و سوال های پشت سر هم اش معنی نارضایتی بود، هرچه بود دستش درد نکند، او مردی است که همین اخلاقش باعث شده بهترین قسمت بازارشهر را داشته باشد.