کوزت میلان

کار جنون ما به تماشا کشیده است

کوزت میلان

کار جنون ما به تماشا کشیده است

دقیقا دیشب که اخراج شدم داشتم به این موضوع فکر میکنم که چرا روزبه در هیچکدام از سختی هایم جایی نداشته که امروز صبح اولین کسی که اخراج شدنم را غیرمستقیم تبریک گفت خود خرابش بود.

انگار اصلا زنگ زده بود که صدای گریه های مرا بشنود. ولی خدا نخاسته که بشنود، و شاید خیالش راحت بشود که همچین هم بخاطر توییت دیشب قصد خودکشی ندرم و مطمئن شود مم هنوز همان سارای قوی و احمقی هستم که نمی‌شود متوقفش کرد.

اما چقدر دوست داشتم تلفن را قطع نکنم و یک دل سیر پشت تلفن گریه کنم، و همه هق هق هایی که باعث شد تمام افرادی که در صحن نجمه خاتون در حرم حضرت معصومه کنارم نشسته بودند را فراری بدهد، او را هم فراری بدهند. البته که او با یک تلنگری فراری میشود، او هیچ وابستگی و علاقه ای بمن ندرد. این را هر روز برای خودت تکرار کن.

اصلا نمی‌دانم یه انرژی ای من را به حرم کشاند ولی آن‌ اشک هایی که در بدو دیدن ضریح حضرت معصومه ریخته شد اصلا ارادی نبود مخصوصا که از قبل فکر میکردم دلم سیاه شده و به این راحتی اشکم نخواهد آمد.

"" من معمولا بیمارام رو نمیترسونم ولی تو حتما پیگیری کن برای معالجه ""

این جمله ای بود که صبح بعد از معاینه ی دکتر شنیدم و اصولا بابد الان افسرده نگران یا گریان باشم ولی درحقیقت هستم ولی این نگرانی و افسردگی و گریه ها را هر کدام به یک سمت از بدن مبارک سپرده ایم، که البته دلیل همین انباشت چربی در باسن سمت چپمان هم شاید همین باشد که خیلی از مشکلات را سپرده ایم به همانجایی که الان کورک یا آبسه کرده است. وای نکند اینکه دکتر گفت اگر غده ات بترکد چرکش وارد خونت می‌شود و عفونت تمام بدنت را خواهد گرفت، در اثر همین دایورت های روزانه خودم باشد؟!!؟

حاجی بابا همیشه وسط غرهایش می‌گوید یک نفر باید هرس بخورد تا یکی دیگر راحت باشد، ولی من هرچه سعی کردم بیتفاوتی ام را نسبت به بیماری ام نشان دهم اصلا پدر مادران عین خیالشان نبود

بگذریم باباجان بگذریم...

می‌دانم الان متوجه درد بزرگی که بر من وارد شده نیستم ولی من در اولین شب های بیست و هشت سالگی از بیست و هشتمین شغلم اخراج شدم و داخل گروه شوخی هایی کردم که می‌دانم بعدا به گریه تبدیل خواهند شد.

آه پروردگارا رویاهای من را به واقعیت تبدیل کن...

درحقیقت تولدمان دیروز بود ولی همه با وجود اینکه می‌دانستند، استقبالی نکردند، ولی امروز بعد از پخش کردن شیرینی یادشان آمد که باید به تولد همکارانشان توجه بیشتری کنند.

من امروز از افرادی تبریک تولد شنیدم که اصلا تا قبل این فکر نمی‌کردند من بهشان توجه کنم، ولی چهارصد هزار تومان پول رایج مملکت را برای شیرین کردن دهانشان خرج کردم تا اگر روزگاری یاد من بر ذهنشان خطور کرد بگویند پروردگارا شکرت که مخلوقات با انصاف و مهربانت را همکار من کرده ای‌.

براستی تابحال دیده ای کسی برای تولدش شیرینی بدهد با ماءالشعیر؟!

فکرش را بکن از شب خودت برا برای یک واقعه ی حادثه طور آماده کنی حتا جوراب تمیز بپوشی ولی حادثه ای باید رخ نماید امروز را تعطیلی کاری گرفته باشد و تو دیگر هیچ تمایلی به پیک کردن نداشته باشی

حتا چنان گاف سوتی توپوق وای اصلا هیچ اسمی ندارد آن‌ مدل حرف زدن افتضاح من موقع حل کردن معما، وقتی گفتم خاک تو سر اون معمار و هی ادامه دادم وای وای اصلا امروز اعصابم تخمی است که حتا حوصله ندرم رسمی تایپ کنم

این چه روز تولدی است که من حتا پول نداشتم شیرینی بخرم، وای چرا یک حراست باید سر شوخی دستی با من اخطار و تعهد بدهد، آه ای کائنات این چه روز شخصی بود برایم درست کردید...

من تصور می‌کردم حالا که آقای زرینی یک هیئت از روسای اسنپ و هایپر می آورد پس ما دیگر از پنجشنبه ببعد دیگر ریخت بد قواره ی آن‌ سه کله پوک را نخواهیم دید، اما امروز همش روبروی من بودند، لاکر کانتین... کاش میشد حتا طعنه به طعنه اش میزدم...

کاش میشد همه بی وجدانی ها و دروغ بافتن هایشان را به کیانی و نوری میگفتم.

چقدر ما استرس کشیدیم ولی هیج نتوانستیم بگوییم.