کوزت میلان

کار جنون ما به تماشا کشیده است

کوزت میلان

کار جنون ما به تماشا کشیده است

از تراکم حوادث باهمدیگر حس زندگی دارم، امید به ادامه دادن که همیشه دارم ولی اینطور حس میکنم واقعا دارم مثل آدمیزاد زندگی میکنم. واقعا من متعلق به خانواده ی خودم نیستم، من مرد جامعه ام، من نمی‌توانم بنشینم خانه مطالعه کنم ساکت باشم آرام آرام نظافتم را خیاطی ام را آشپزی ام را بکنم و بروم لباس های شسته شده ام را پهن کنم و شبها را با دغدغه بستن موهای بلندم بخابم.

من وقتی در یک فاصله ی چهل ثانیه ای در گذشتن از پله برقی با چهار نفر و چهارتا داستان رو روایت سلام و احوال پرسی میکنم و از خودم راضی ترم. آه پروردگارا خودت را بندگانت را از من راضی نگه دار... آه پروردگارا من را ساکن سرزمین هایی قرار بده که تعلق ذهنی و شخصیتی به آنجا داشته باشم.

بشرا بلخره راهی مشهد شد، بعد از یک هفته خانه تکانی و چمدان باز و بسته کردن بخر و بیار و ببر و بشور و بساب و پهن کن و جمع کنو بیار دوباره پهن کن باز هم کارها را نیمه کاره برای من گذاشت و رفت، ولی بدتر از اینکه من را با یک خانه ی بهمریخته تنها بگذارد من را گرفتار یک خانه با والدینی که سوژه ی دیگری جز من برای ابراز نگرانی ندارند، کرده است. آه پروردگارا این چهل روز سفر طرح ولایت او را آخرین روزهای زنده بودن من در این دنیا قرار نده...

بگذریم یلدا را دیدم، بگذریم حسینپور حراست را اخراج کردند، بگذریم امروز فروش کم بود، بگذریم بابا در آن‌ هایپر خراب شده به هر سو بچرخی ده ها پند و حکایت دارد

امروز فقط تولد زینب زیبا و نوشتی است، کلا نوشتن از زینب زیباست، من از زنان قوی و صبور واقعا حس زندگی میگیرم، من واقعا از خوشحال کردن زنان قوی حس زندگی میگیرم. من واقعا از معاشرت و رفاقت با زنان قوی، قوی میشوم.

با ده داستان و التماس اجازه و برگه ی استراحت از خانم اکبری گرفتم و خودم را با یک دست به کیک و یک دست به دوربین به زینب رساندم، و وای بر من اگر حتا یک لحظه از امروز را با ننوشتنش از یاد ببرم...

 

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

+ خانم میلان چقدر با قهوه آشنایی دارید؟!

- میدونم عطر و طعم قهوه ها رو بلدم ولی اسم برند ها رو نمیدونم

+ کافی و میکس و قهوه رو میشناسی

- کافی میکس شیرین تره

خوب شد دیگر نگفت خانم میلان چرا وقتی نمیدانی می‌گویی میدانم، حتا بعد از چهل دقیقه مکالمه گفت سوالی ندری گفتم همه اینها را می‌دانستم. پوزخند طور گفت آره میدانستی معما چو حل گشت آسان شود.

گاهی خودم را سرزنش میکنم که چرا انقدر گستاخ و پررو و حاضر جوابم ولی وقتی به وقایع و حوادثی که در آن‌ انسانهای گستاخ و بی انصافی که تجربه ای برایم ساخته اند فکر میکنم میبینم خیلی هم خوب کردم جوابش را دادم هرچند آدم بده ی داستان شدم مهم این است که کار درست را انجام دادم.

یعنی اگر یک درصد از وقاحت آن‌ انسان کم بشود، بفهمد نمی‌تواند با وقاحت هرکسی را آزرده کند و به اهدافش برسد برای من کافی است.

آه پروردگارا من را جزو بندگان محبوب و مومن خودت قرار بده، نگذار دروغگویان در زمین آسایش داشته باشند‌.

با اینکه پنج روزه بیکارم ولی هنوز بدنم روی ساعت هشت تا هشت و نیم بیدار می‌شود. ولی خوب شد صبح زود بیدار نشدم و دربدر دنبال این دکترهای بدرد نخور نیوفتاده ام. آخر امروز ساختمان پزشکان عرفان و بیمارستان شهدا را تا آخرین طبقه رفتم ولی حتا یک دکتر زنان پیدا نکردم. آه پروردگارا یعنی در این شهر یک طبیب جراح یافت نشود که این توده ی عذاب را از باسن ما دربیاورد... آه ای شهر ننگ بر تو که یک دانشمند زن نداری...

بلاتکلیفی من را آزار میدهد، بلاتکلیفی بی برنامگی، برای من حتا راه اشتباه رضایتمندانه تر از بلاتکلیفی است

باز خداروشکر وسط روز خانم پریدخت آمد ما را به مجلس حدیث کسا دعوت کرد، عجله ای آماده شدیم رفتیم صلواتی فرستادیم اشکی ریختیم وگرنه کل روزمان به بیهودگی میگذشت.

آخر آدم عاقل شانزده ساعت تمام با مبایل کار میکند، مگر چقدر درون آن‌ جذابیت وجود دارد، مگر چند کاربر جذاب می‌توانند به ترتیب آنلاین شوند و تو را سرگرم کنند؟! ولی ناموسا آن‌ کاربر جدید زنگی نامی که توییت نابش که در واتساپ خود گذاشتیم ارزش آنرا دارد که روزها و هفته ها با او وقت تلف کنی.

آه پسر من اصلا نباید با مبایلم کار کنم و واقعا هایپر برای من بهترین محل کار است بابت اینکه مبایلم را تحویل دهم و روزی ۹ ساعت کمتر آخرین بازدیدهای واتساپ و تلگرامش را چک کنم.

آه ای بشر چقدر کثیف بودی آمدی مرا هوایی کردی و رفتی...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

خاب خوبی بود بیدار شدنمان نمی آمد، خابی بود که نظیر آن‌ فقط در دوران سخت قرنطینه وجود داشت

با صدای زنگ آمنه بیدار شدم وگرنه میتوانستم تا یک ظهر بخابم، ولی آخر من قرار بود با اینان بروم شمال، قرار هم نبود ها بابا اینها من را در رودرواسی گذاشتند، هی اصرار و اصرار باید بیایی ولی اگر نیایی روابطشان را با تو تغییر می‌دهند. یعنی محبتشان هم معامله کردن است.

خب خداروشکر آمنه و دوسپسر چلغوزش را پیچاندم و با خیال راحت رفتم حرم.

این خیلی زیارت خوبی بود، با حوصله قرآنم را خاندم، زیارت نامه ام را خاندم، سروقت نمازم را خاندم، هرچند غده ی آبسه ام نمیگذاشت راحت بنشینم ولی بهرحال دعایم را کردم و از حضرت معصومه بخاطر مستجاب کردن دعایم تشکر کردم، هرچند امروز اشک نریختم ولی حس میکنم زیارت امروزم ارزشمندتر از ریروز است، چون دیروز برای نیازم زیارت کردم ولی امروز برای تشکر

یعنی قربان حضرت معصومه بشوم، حتا وقتی هنوز به حرم نرسیده بودم، حین چت کردن با آقای کرامتی بخاطر کار جدید همچیز اوکی شد.