کوزت میلان

کار جنون ما به تماشا کشیده است

کوزت میلان

کار جنون ما به تماشا کشیده است

شاید فقط یک لحظه باشد که تمام دردها را فراموش کنی یا شابد لحظه ای باشد که تمام دردهای عالم به یادت بیاید، یا دردش روحی و روانی باشد یا اینکه جسمی و فیزیکی یا هر دو یا هیچکدام یا هیچکدام یا هیچ دردی نباشد فقط رهایی باشد، هرچه هست ترس است، ترس از دردش ترس از بعدش ترس از مبهم بودنش. ولی این مبهم بودن راز بودن کاملا حقیقت است، و من همیشه به هر مبهمی که وارد میشوم به حقیقت کلام امیرالمومنین میرسم که می‌گوید بزرگترین راز مرگ است. حتا مرگ انسان های ظالم راز است، مرگ انسان های ظالم پرور چگونه است، مرگ انسان های رعیت گونه ای چون من که پروردگار عالم را دوست می‌دارد ولی هر روز و هر ساعت معصیتش را می‌کند چگونه است...

آه پروردگارا من در رور عرفه ی تو یک العفو هم نگفتم، من حتا برای راز و نیاز با تو تلاش هم نکردم، آه پروردگارا عفو کن بنده ای که در زمان بی‌گناهی به درگاهت آه و ناله می‌کرد، امیرالمومنینت را هزاران بار در نادعلی صدا می‌کرد ولی حالا که غرق گناه است یک لام العفو هم بزبان نیاورده است.

فکر کردن به مرگ آزارم می‌دهد ولی اینکه پروردگارم با من چه خواهد کرد چگونه مرا مجازات خاهد کرد مرا میترساند.

برای منی که دست خدا را حکمت و درایت خدا را در تمام حوادث و وقایع و نعمت ها و معصیت ها و حتا انسانهای بی‌خاصیت میبینم از او نوشتن در این روز انرژی و عواطف زیادی بر من وارد خواهد کرد.

اصلا انرژی و نیروی خاص این روز است که به حقیقت مرگ‌رسیدم...

که حتا اگر ابراهیم و اسماعیلی هم نمی‌شناختم این پروردگار من اسماعیلی در من قربانی می‌کرد...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی