کوزت میلان

کار جنون ما به تماشا کشیده است

کوزت میلان

کار جنون ما به تماشا کشیده است

امشب به حامد میگفتم به آن زن فرصت بده، به مادر فرزندت فرصت بده، اون حتا درخواست طلاق نکرده درخواست نفقه و مهریه نکرده ولی تو او را راندی، خودت خراب کردی

حالا خودم میخواهم خراب کنم بزنم بشکنم آینده ای که شخصی دیگر بخواهد برایم بسازد...

هنوز خودم را نشناخته ام، نمی‌دانم با چجور آدمی گرم میگیرم، چه افرادی سردم میکنند، کدام شخصیت ها خوراک لاس زدنند، و با چه افرادی حال نمیکنم، ولی میدانم پیش هر شخصی فردی جانوری عددی خودمم، خود خون گرم و صمیمی ام، خود خوشحال و امیدوار با تحمل زیاد، وقتی مشتری می‌آید و از خونگرم بودنم تعریف میکند، همان خودم را گم میکنم، یادم می‌رود نباید بلند بخندم، نباید چنان بخندم که دندان و لثه هایم معلوم شود، ولی دیشب دقیقا همین کارها را مقابل تعاریف مشتری گرگانی کردم، خندیدم زدم کف کردم، شکستم به اشکرسیدم... آبرو ریزی ای کردم که از آن خنده ها الان بستن چشم ها و تکان سر و تاسف برای خود خون گرمی است که بطور احمقانه ای احساس می‌کند این خودم بودنه خیلی باعث افتخار است.

واقعه ی دیشب را تا امشب برای سیصد نفر تعریف کردم و هردفعه بیشتر از قبل احساس از خود مچکری پیدا کردم ولی این احساسم با قدرنشناسی شِف تداخل پیدا کرد و باعث شد من در اولین بار در کهکشان غدیر سرد شوم کور و کر و لال شوم و حالا برای بار بیستم تصمیم بگیرم شغلم را عوض کنم و بروم جایی که قدرم را بدانند.

 

 

تصاویر غمگینی از خودم دارم که بعنوان لحظات آرامش و دلخوش ثبت کرده ام ولی درواقع ناچارترین و تنهاترین و بی کس ترین دختر دنیا بوده ام.

سالها پیش که دختر تهطغاری خانه صد و پنجاه متری با چهار خاهر و دو برادر با پدری بدغیرت و مادری بدبین بودم و همیشه آسمان تاریک را در حیاط بزرگمان دیده بودم فکر میکردم قدم زدن در اتوبان بسیار بسیار آرامش دارد و افرادی که تنها و سبک بار دست در جیب و سیگار طول اتوبان را برعکس قدم میزنند بسیار بسیار دل خوش و زندگی خوشحالی دارند، ولی حالا میبینم تنها در اتوبان سیگار بدست قدم زدن تهِ تهِ غمگین بودن و تنها بودن است.

 

چند روزی‌ست بچا تخت مادرمان را به اتاق من گذاشته اند و من دیگر نمیتوانم گوشه ی در بالکن نازنین اتاق دلبندم بنشینم و دود شود پر شود بسوزد و نبینم که او نیست او را بین این دودها گم کردم نفهمیدم که دیگر نیست، هی دست بردم دویدم صدا کردم گشتم فریاد زدم جلو رفتم نشستم سر مزار مادرش گریه ها کردم حرف ها زدم قول ها دادم... الان از تمام آن ها فقط دودش برایم مانده بود که با ورود تخت مریض مادرمان همان هم از من گرفته شد، و باعث شد بیشتر بنویسم، بیشتر بگویم از این روزهایی که آزار بچا و والدینشان را فراموش کرده ام و آزار و محبت افراد جدید جایگزین شده

 

دنبال خودم میگردم مرا ندیدی جایی؟!

میرم تو این خیابونا پرسه میزدم گاهی!

خواب رها کرده مرا قرص نداری پیشت؟!

از سر ناچاری شبا فکر و خیال است پیشم…

من خواب ندارم به خدا بس که شبا بیدارم…

نخ به نخ دور شدیم هم من و هم سیگارم

با کسی گرچه ندارم صحبت مشترکی…

غصه دارم که به دیوار زدم مشت الکی!

خب مطالب قبلی حذف بشوند و مطالب جدید از زمان جدید مسیر جدید و انسان جدید و احساس جدید جایگزین شوند، من همیشه جایگزین کرده ام، همیشه از هرچیزی داشته ام ولی گاهی زیاد بوده گاهی کم، ولی وقتی کسی می آید بمن بگوید از همچیزهایی که داری کمترین را داری کمترین میخواهی کمترین برمیداری حس کمترین بودن دارم درحالی که همیشه برای خودم بهترین و بیشترین برداشته ام

مثلا وقتی که قرار بود خاب و خوراکم را نوشتن و تحلیل و خبرنگاری برگزینم و از قلم ها و کاغذها و تغذیه کنم و با سایت ها و روزنامه ها ازدواج کنم، فهمیدم در این راه برای من غرور و شخصیت و پول و اعصاب و توان نخواهد ماند و رفتم بدنبال حرفه ای که منه خستگی ناپذیر در آن‌ آرامش و توان مالی داشته باشم بتوانم خودم مادرم همسرم فرزندم همسایه ام ولایتم شهرم وطنم و هرکسی که می‌توانم را به منفعت برسانم مثل باران ببارم بشورم سفید شود سبز شود دنیایی که همیشه فکر تغییر و پاک شدن روح مردمانش را داشته ام

داشتم میگفتم راجب اینکه عیوب افراد را نمیبینم حتا بدی افراد نسبت به خودم را هم متوجه نمیشوم، تا قبل اینکه نرگس جون از فاحشه گری سارا و ملیکا بگوید من اصلا نمیدانستم که پشت مشت ها چه بمال بخوری هست که چیزی که دیده می‌شود تبعیض واریزی حقوق های ما است و شاید باورت نشود من هنوز هم امید دارم که اینهایی که دیده ام و شنیده ام دروغ و توهم باشد، آخر آدمیزاد می‌تواند از حقوق زنی زحمتکش بزند بدهد به دختری که جز قر و فر استعداد دیگری ندارد؟!

و تا قبل اینکه نرگس بگوید من رابطه ام با آن دوتا جنذه خانم خوب بود، همین که رابطه ام بد شد و دیگر سوار سرویس مشترکمان هم نشدم به این وضع افتادم که افتادم.

میبینی پسرم فردی که ذاتش خراب باشد ذات دیگران را هم خراب میکند، نحسی گناه تر و خشک را باهم می‌زند می‌سوزاند.

 

معمولا عیوب افراد را در لحظه نمیبینم، گاهی بعدا هم نمیفهمم، گاهی هیچوقت نمیفهمم، گاهی وقتی عیوب افرادی را بمن می‌گویند هم آنرا قبول نمیکنم، اصلا زندگی اوسکل واری دارم، می‌نشینم مثل درخت تبر بر تنه ام میزنندو میشکانمندو  هیچ نمیکنمدو

امشب بیشتر از هر شب دیگری ترسیدم از شکسته شدن، اینکه افرادی بر تنه ام میزنند یا چه مینویسند.

از آن شبی که امیری و نوروزی نشستند جلوی من مشروب را با دلستر مخلوط کردند و خوردند و خندیدند و سسشعر گفتند و دود کردند و افتادند و بلند شدند و زدند و رفتند دیگر با آنها بیرون نرفتم، به خیال خودم میتوانم با این رفتار کثافت این کارها را بفهمانم ولی فایده ای ندارد، من فقط میتوانم خودم را برای پروردگار خودم پاک نگه دارم، ولی امروز فاطمه ناراحت بود، مثل آن وقت های که جدایی از مهدی و اخراج شدنم از شغل مورد علاقه ام و آمدن و رفتن پدر تداخل پیدا کرد

شنبه مرخصی گرفته است، کودکانش را با دوسپسرش به تفریح برده است، آخر شب دعوا کرده اند جدا شده اند و رفته اند، حالا میخواهد کلا از شغلش رفقایش فرزندانش هم رها شود.

بردمش ته بالکن کهکشان کمی نشستیم اشکی ریختیم دودی زدیم و برگشتیم، تا آخر روز نگران رفتن فاطمه بودم، و همان هم شد

مثل احمق ها خنده کنان در پارکینگ شمالی سوار ماشین امیری شدیم، بدون اینکه نگاه حراست و نگهبان و دوربین ها را متوجه شوم، انگار تماشای مشروب خوردن آنها مرا هم مست و گیج کرده است

بستنی ام تمام شد فاطمه گفت ابراهیمی پیام داده فردا بیا برای تسفیه، امیری تماس گرفت به ابراهیمی، ابراهیمی گفت تصمیم من نیست، دستور از بالاست، کدام بالا بابا مگر وزارت ریاست جمهوری است میمون؟! 

صدای ابراهیمی روی بلندگو بود، گفت نوروزی آمارش درآمده، آخر چرا؟! آمار خودت هم دارمده، خب دربیاید، مگر آمار دزدی و فحشاگری اش درامده، مگر آسیبی به کسب و کار تو میزند؟! واقعا چرا نمیتوانید سرتان را داخل ماتحت خودتان نگه دارید

تو توقع داری عده ای دختر پسر در داف و پلنگ و از این دست تیپ ها استخدام کنی و این ها چشم و گوششان را ببندند و هیچ کششی به جنس مخالف نداشته باشند، مگر میشود، مگر میخاهی روبات وار برایت کار کنند؟! وقتی میخاهی دختر پسر جوانی که تیز تر و فرض ترند استخدام کنی تا کلاس کارت جلوی مشتری هایت حفظ شود، باید عواقب آنرا هم تحمل کنی