بهتر بود روزهای قدیم را برات مینوشتم ولی فکر کردم شاید به تو مربوط نباشد یا اینکه به پدرت بدبین شوی
از پدری که برای همه خوب است ولی برای مادرت شمر است
دشمنی و بدخاهی دیگران رو نمیبیند ولی محبت و دلسوزی مادرت را سم میداند
با مادرت بدترین رفتار را میکند ولی تحمل همان را برای خودش ندارد
از روزی که فهمیدیم پدرت ضعف ناباروری دارد تقریبا دو هفته ای میگذرد، دکتر سفارش نخود کرده پیاز و کاسنی و تخم مرغ و عسل و زیتون کرده، از همه اینها هر روز برایش پختم گذاشتم
بعضی ها را میخورد بعضی ها را قبول نمیکند که بخورد
از این مشکل خیلی حرف زده ایم این مشکل را ساده سازی کرده ام مفهوم مشکل را از این مسئله برداشته ام، نکند پدرت خیال کند که توانایی کافی برای همسر بودن و پدر بودن را ندارد.
امشب بعد از مدت ها پدرت پیشنهاد بیرون رفتن را داد، مردی که هیچ پیشنهادی هیچ درخواستی هیچ حرکت جدیدی و شروع کننده ای نمیزند، شاممان ژامبون و خیارشور و گوجه بود، کمی پیاز کوچک هم حلقه کردم، ازش خاستم کمی بخورد بلکه بدون قرص و دارو درمان شود.
رفتیم پارک پرحاشیه ی شهرک قدس از طرفی بوی بنزین داخل حلبی پر آتش، از یک طرف بوی گُل قلیان سیگار... دوستش آمد نشستیم حرف زدیم خندیدیم خوردیم.
پدرت یک جمله ی اعتراضی و محرکی من به اینکه پیاز بخورد بچه دار شود ناراحت شده ولی از اینهمه کلمان کسشر و ک*کش و تخمی شخصی برایش بی معنی است
آه از پدر بی منطق و خودخواهت...