کوزت میلان

کار جنون ما به تماشا کشیده است

کوزت میلان

کار جنون ما به تماشا کشیده است

اخر شب 

به هوای سیگار میرفتم تو پارک روی نیمکت 

مینشستم

یه شب یه مرد پیشم نشست گفت برا منم روشن کن

بدون اینکه تشکر کنه گرفت

پنجره روبرو را نشونم داد  یه زن از کنار پنجره نگاهمون میکرد

گفت عاشق هم بودیم ،گفتم خب

بلند شد همینجور که میرفت

گفت پارسال همین شب تصادف کردیم مردیم

از اینجا که نگاه میکنی فرقی نیست بین تو و نواب، میتوانی انگار کنی که حالا تو تنها دلسوز کشورت هستی که فدائی اسلام است. میتوانی امام را تصور کنی، که با دست خالی بایستی جلوی همه ی عالم و حرفِ حقی را بزنی که تاوانش ایستادگیِ الی الابد است و مقاومتی که بهایش از دست دادن فرزند و گره خوردن زندگی با تبعید باشد. میتوانی خیال کنی که تو پا، جایِ پای طالقانی نهاده ای، یا خودت را در خیابان های مملوِ از شعارِ دهه ی پنجاه تصور کنی، یا از آن آخوندهای هنوز محاسن در نیاورده ی جبهه ایِ دهه شصت باشی که با چهره ای نوربالا، به دور از ادعا، برای کشورشان جانّ میدهند.

از اینجا که نگاه میکنی فرقی نیست بین تو و شهیدِ بهشتی، هم او که زندگیش را وقفِ آرمانهایش کرده بود و در این راه هرچه تهمت و ناسزا که باید، شنیده بود و من خیال میکنم که ما هرچقدر هم که توهین و تمسخر بشنویم آن هم در جمهوری اسلامی، هنوز هیچ از راهی که بهشتی رفته بود نرفته ایم، میتوانی اندرزگو باشی برای مردمت و نقاب به نقاب در هر لباس، خدمتگزاری شان را کنی. باهنر باشی برای انقلاب، ابوترابی بشوی، اسیر بشوی، خونی بشوی، شهید بشوی..

منّ وسط تاریخ ایستاده ام، نقطه صفرِ تقابل حق و باطل، مشت هایم را گره کرده ام شعار میدهم برای نظام، آرمان هایم را سر دست گرفته ام تا زمین نماند حرفی از سید پیر جماران، شهادت مطهری تطهیر کرده وجود مرا از هر چه رجس و ناپاکی، موجِ انفجارِ حزب جمهوری اسلامی اما، موجی ام کرده منِ سرباز نسل سوم انقلاب را... مجنون وار به دورِ لیلیِ نادیده میگردم، رمی جمرات کرده ام، پا به پای وزوایی از دیوار لانه شیطان بالا رفته ام، همراهِ چمران کوچه های تنگ پاوه را دویده ام و با متوسلیان در انتهای افق پرچم لااله الا الله را بلند کرده ام. من قطره قطره اشک ریخته ام به اشک های مرتضی آوینی، فکه را قدم به قدم گشته ام به جست و جوی عشق، همانجا که سید پرکشید و من پرهایم شکست، صدایش هنوز توی گوشم میپیچد«سربازان امام زمان ازهیچ چیز جز گناهان خویش نمیترسند» و من نمیترسم از شیطانِ بزرگی که خمینی سنگ زد و نمیترسم از تیغِ تیزِ اجنبی که گردن ها را برای بریده شدن آفریده اند، که سری که سر راه حسین علیه السلام فدا نشود به تن زیاده است...

گاهی فکر میکنم چقدر خدا بندگان مومنش را دوست دارد که شهادت را به دنبال آنها میفرستد، قبایِ خونی شهید دستغیب گواه آن است که ما اگر خودمان را آماده کنیم این شهادت است که به سمت ما می آید و این محراب است که معراج میشود شهادت فقط برای پاسدارها نیست و هرکه جهاد کند شهادت میابد، چه زیبا میگفت، که اگر خدا شاهد نبود احدی شهید نمیشد...

از اینجا که نگاه کنی میتوانی ادعا کنی که تو تنها وارث عقیده و آرمان شهدا هستی!

آرمان! کارکتری که سلوک شخصی اش از اجداد و ریشه و رگ رسیده، ولی به انگشت سبابه و وسطای ما میرسد و کلیک بر روی مخوف ترین لینک ها که رامیبیند، نسبتی پیدا نمیکند. ولی از اینجا که نگاه کنی میتوانی شباهت ها را رصد کنی. شباهت های اهداف و مسیر و عملکردهایتان.

اگر غیرت و مردانگی را پیشه خود کنی میتوانی در جمع اینان راه یابی.

فقط اینجاست که میتوانی در جمع مردان بنشینی و ساعت ها گریه کنی بدون اینکه ترسی از بخطر افتادن غرورت داشته باشی.

بدون اینکه ترسی از آلوده شدن چشمانت یا دستکاری شدن نجابتت داشته باشی، در جمعشان بنشینی و حرکت چشم ها و دستهایشان را موقع مباحثه راجب پیشبرد اهدافمان و برنامه هایمان در قبل و بعد ظهور نظاه کنی.

تفاوت های ما و متفرق شدن هم اندیشان ما زمانی شکل گرفت که تعداد لایک ها، فریادشان بر جملات آرمان خاهی های ما بلندتر شد 

فقط در این جمع که باشی میتوانی موقع تماشای سریال ها، اخطار مسموم بودن را شنونده باشی بجای گوینده.

فقط در این جمع که باشی با فعالیت چراغ های مودم وقتی همه به داخل قبری در دستانشان فرومیروند تو به دنیای نادیده گرفتار شوی تا دنیای نادیدنی.

فقط در این جمع که باشی میتوانی با شجاعت سخن از افکار و اهدافت بگویی بدون اینکه با جمله ی باز شروع کرد مواجه شی!

آقا سلام ، ببخشید ! مرکز توانبخشی جانبازان کجاست؟

- همون جا که فلج ها و روانی ها رو نگه میدارن؟ انتهای همین کوچه است.....!

فلج ها و روانی ها!!! از شنیدن این جواب شوکه شدم !

داخل که می روی قسمت اعصاب و روان، احساس می کنی هنوز ابر آتش تیر و گلوله روی سرت است... 

• هنوز هر سه ثانیه یکی از روی تخت خیز می پرد..

• هنوز یکی را می بینی با لباس لجنی دارد سینه خیز روی زمین می رود تا مین ها را خنثی کند.. 

• آقا اسماعیل تلفن آسایشگاه را سفت چسبیده بود و فریاد می زد پس نیروها کجا هستن؟؟بچه ها قیچی شدند... 

• محمد آقا را می بینم که دارد دمپایی سفید بچه ها را واکس سیاه می زند، انگار زمان جنگ کفاش جبهه بوده...

• وارد سالن آسایشگاه که می شوی یکی دوان دوان سمتت می آید و حال امام خمینی را ازت می پرسد... می گوید سلامش را به امام برسانم و بگویم بچه ها ایستاده اند...

اینجا هنوز بوی کربلای پنج می آید

با گریه خارج می شوم از آسایشگاه و به هیاهوی شهر باز می گردم.... 

یکی جلوی درب آسایشگاه تیکه می اندازد که "آقا سهمیه بنزین ات را گرفتی؟! خوب شارژ شدی؟" 

تنها نشانه بی خابی هایم سیاهی زیر چشمانمان بود که با نصیحت اطرافیان متوجه حضورش شدیم! یاد داستان اتهام گل چیدن به مردی که دستانش عطر گل میداد بوفتید ولی یاد من نیوفتید وقتی تصور میکنید یک کوزت شبهای تاریک... تک و تنها در اتاق... چه مجازاتی برای شبهای محکوم به بیداری اش درنظر گرفته.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۶ ، ۰۰:۱۳

20180204_170942.jpg

رئیس اندیشکده یقین گفت: دولت در عرصه اقتصاد، مدل‌های ربایی و غربی را پیاده می‌کند به طوری که سال گذشته مراجع تقلید ۶۱ بار اعلام نگرانی کردند که سیستم بانکی ایران ربوی است.
مردم بدانند که در تاریخ دین‌گرایان هیچ پیامبری را پیدا نمی‌کنند که 40 سال حکومت دینی برای مردمش فراهم کرده باشد چون مردمی مثل شماها نداشتند حضور شهدای مدافع حرم در جنگ با داعش و گروه‌های تکفیری نشان داد که شهدای ما تنها شهدای ملی نیستند بلکه شهدای بین‌الملل اسلامی هستند.
وی افزود: امروز جریان روشنفکری در حال تلاش است که بگوید ما ایران‌شهر هستیم و از امت فاصله گرفته‌ایم اما کسانی که اسلام را ناکارآمد نشان می‌دهند و ضعف مدیریت موجود در نظام منابع انسانی، اقتصادی و اجتماعی را به حساب اسلام می‌گذارند سخت در اشتباه هستند.
جنگ بر سر شیعه و سنی نیست بلکه بر اصل قرآن است و باید جلوی این توطئه گرفته شود، گفت: اگر در عرصه اشتغال، مدیریت، رفع فساد و تبعیض خللی در سطوح مختلف مدیریتی کشور دیده شد ربطی به اسلام ندارد بلکه حب و بغض‌های سیاسی است که این مشکلات را ایجاد می‌کند.
در کشور یک گروه و جناح سیاسی که در قدرت حضور پیدا می‌کند و حضور دارد، 20 ماه، می‌نشینند لبخند می‌زنند و می‌گویند ما تحریم‌ها را برداشتیم. باید برای همه مشخص شود که چه کسی رفت و فشار آورد که این تحریم‌ها را بر ملت وارد کنند.
عدالت یعنی اینکه هر کس سر جای خودش باشد، کسی که اعتقاد به قانون اساسی جمهوری اسلامی ندارد کسی که اعتقاد به دشمنی ایالات متحده ندارد، کسی که اعتقاد به دشمنی استکبار جهانی و اروپا و غرب با اسلام ندارد، کسی که دغدغه اسلام ندارد، کسی که دغدغه‌اش نیست که ۲۴ کشور دنیا همجنس‌بازی را پذیرفته‌اند چگونه می‌گوید از یاران امام و انقلاب هستیم.
انقلاب اسلامی با دو وجهه مسجد و روحانی محور به وقوع پیوست و این شبکه گسترده روحانیت بود که در انقلاب نقش داشت، امام خمینی با ایجاد یک شبکه از علما، فضلا و طلاب در سراسر کشور در استان‌‌‌ها، شهر‌ستان و روستاها جریان انقلاب اسلامی را فعال کردند و این بسیار ارزشمند است و باید راهکاری اندیشیده شود تا به این مسئله در جامعه امروز نیز محقق شود.

گلوی سوز و سرِ دردو بینی آبشارو تنِ تب دارو ... بِرَسان لب پنجِره
این اولین جزء لذت از اولین بلای زمستانی است. با ها کردن و نوشتن اسم بی لیاقت ترین بی لیاقتان، روی شیشه، برف برای تو زمستان نمیشود.
با پالتو و دو جعبه سیگار، تنِ تب دار ایستاده در برف شاید بشود گفت آداب و رسوم عشق بازی با یادِ یار را فراهم آورده ای.
اگر مبایل نورانی هم هی شماره مخاطب خاص را در آن تاریکی و سوز بر چشم تب دارت فرو می کرد که تو دیگر برگزیده ای از بندگان خدا هستی؛ که فرمان هدایت برف هم به دست تو داده شده!
بی تو باران بزند خیس ترین رهگذرم، تا به صد خاطره با چتر خیانت نکنم
پک عمیقی میکشم... دانه های برف بزرگ تر میشوند...
خاطرات شعله میکشد، جملات تحقیر آمیز قدرت میبخشد، کینه میسازد، آینده میشکافد، احساس میدَرَد...
خاطرات خوش و ساعت ها حرف زدن ها و خندیدن ها کمر خم میکند، بغض خفه میکند، گلو پاره میکند تا اشک سرازیر نشود ولی... دسته گل پر از گل و گلبرگ باشد، بوی آن است که مثل پیچیدن صدای خنده اش خلع سلاحت میکند.
به جان سیگار می اُفتم! پک عمیق تری میکشم؛ باد هم وحشیانه به دانه های برف حمله میکند. مانع خروج دود از ریه ام میشوم، باد هم مانع فرود آمدن دانه ها به زمین میشود. دانه های رقصان را به دست خاطراتم میسپارم تا در عزای سرِ دردو تنِ تب دارِ من، پای کوبی کنند.
پک ضعیف ولی طولانی میکشم؛ باد میوزد تمام دانه ها را به دور خود میرقصانم! خود را مقیدترین شخص در ادای رسم عاشقی میدانم. یک نفرم و اندازه چند نفر غمگین، یک نفرم و اندازه چند عروس سفید.
دانه های خسته را به سجده وادار میکنم، خیلی رقصنده ی خوبی بوده باشند اجازه فرود روی تنِ مترسکی خودم میدهم.
خالق این شبِ برفی ناپدید میشود مانند پروردگار نهفته در ذرات عالم.
ساعت دوازده و دوازده دقیقه شد!
سفر ناسازی است از ساحت معصومیت به ساحت تجربه با دل شکسته و قلب پرکینه، که هیچ برف و بارانی غم زدایی نمیکند.
در این اتوبان به جز من، اشیا ایستاده زیاد هست، حتا لوله های رو به آسمانی که از دهانشان به صورت افقی دود خارج میشود، اما دانه های برف از دل عاشق برآمده و بر عاشق مینشینند! همیشه اندک ها ایمان می آورند، اندک ها درک میکنند اندک ها قربانی میشوند.
آح مادربزرگ... ساعت یک و یازده دقیقه شد، جز من کسی مقید به اجرای مراسم عاشقی زیر برف نبود.
به سختی و استواری این تیرچراغ برق کنار من، از جنس آهن هم باشد، گاهی باید زنگ بزند، به خصوص زیر برف!
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۶ ، ۱۱:۰۹