کوزت میلان

کار جنون ما به تماشا کشیده است

کوزت میلان

کار جنون ما به تماشا کشیده است

هروقت با درگیری های درونی و عاطفی ام فکر میکنم یاد این میوفتم که سالها بعد هیچکسی متوجه نمیشه من در کجای تاریخ کسی رو دوست داشتم ولی با کسی دیگه ازدواج کردم

اگه میخای بدونی چطور میشه یک ماه بدون مبایل سر کرد بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است

این پست رو با مبایل سازمانی اسنپ میزنم

چقدر دلم برای مبایلم تنگ شده

همیشه تنبلی میکردم به توییتر و همجا سر بزنم الان که میخام همچیز مخصوصا خاستگاری دیشب رو به اشتراک بذارم هیچی مبایل ندرم

وای فردا سیزده بدره وای من چقدر تنها و بی مبایلم

   بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا
    و مغز هایتان را از هر اندیشه خلاف
    و زبان هایتان را از هر گفتار ِناپاک
    و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار
    و بپرهیزید
    از ناجوانمردیهــا
    ناراستی ها
    نامردمی ها!
    چنین کنید تا ببینید که خداوند
    چگونه بر سر سفره ی شما
    با کاسه یی خوراک و تکه ای نان می نشیند
    و بر بند تاب، با کودکانتان تاب میخورد
    و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند
    و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند

بماند که میشد کنارم بمانی نماندی بماند که کار دلم را به حسرت کشاندی

همینکه امسال تصمیم گرفتم همه چیزهایی که به فراموشی و ترک عادت سپرده بودم رو دوباره تجربه کنم خودبخود همه چیزهایی که خیلی وقت بوده انجام ندادم حالا خودشون دارن سراغم میان مثل ساندویج میکس ژامبون کتلتی که ممدحسین امروز خرید مثل پیاده روی با درد معده ای که خیلی سال بود دچارش نشده بودم، یا حتا اون تاب سواری موقع اذان ظهر و اون سرگیجه و حالت تهوع خاصی که فقط در کودکی بعد از تاب سواری دچارش میشدم... و بحث مجازی که امشب سر ارزش زیارت حاج قاسم داشتیم...

همیشه فراموش میکنم که همکاران ابله و بیسوادی دارم، و همیشه هم گفتگوها یا شوخی ها رو به توهین و تحقیر و تمسخر میرسونن و همیشه نمیتونم بهشون بفهمونم که چقدر بینهایت بی فرهنگ و بیسواد اند.

بزودی موفق میشم و این موفقیت ام باعث تحول ابله هاشون خاهد شد.

گذشته رو با چایی میگذرانیم و آینده رو با سیگار میسازیم و سرما رو با ستاره تحمل میکنیم و نوشته ها رو به وبلاگ ها میسپاریم...

از بالا به پایین که بیاییم هوای نوروز امسال اصلا مثل هشت سال قبل نیست، هرسال این روزها ما مثل اسفند رو آتیش بالا پایین میشدیم از گرما، ولی امروز از سرما مجبور شدم چادرمو که همیشه از در مجتمع ورش میداشتم، از تو کیفم دربیارم بپیچم دور خودم

پایینتر که بیاییم هوای زمین آلوده است رفیق... مثل ریه ای که شده سردخونه ی جسد معشوقه ای که صاحبش قصد دفنش رو ندره.

از زمین دیگه ننویسم اگه بنویسم باید از خیابون های دلمرده و خودخاهی مردمانش و بدمزه بودن ذرت مکزیکی هاش بنویسم که چه دلدردایی میاره

اونم ذرت مکزیکی های بوستان علوی بعد از سرگیجه ای که بعد از سوار شدن تو سورتمه برات ایجاد میشه... آه من امسال چه نوروز خوشی دارم میگذرونم آه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۰۱ ، ۰۰:۱۷