کوزت میلان

کار جنون ما به تماشا کشیده است

کوزت میلان

کار جنون ما به تماشا کشیده است

۱۶۷ مطلب توسط «کوزت میلان» ثبت شده است

روز آخری که پروموت قهوه در هایپر بودم مقنعه ی چروک و کوتاه و آبرو ریزی داشتم ولی برعکس تمام وقت‌هایی که چرک و چروک فرم کارم مهم نبود، آن‌ روز آخری برایم مهم بود، میخاستم تصویر خوبی داشته باشم ولی دیگر برای این تصمیم دیر شده بود، دیگر همه تلاشم را کرده بودم

همچنان که خانه و خانواده را در آن‌ وضعیت قاراشمیش بعد از سم پاشی رها کردم و رفتم تهران برگشتم دیدم حاجی بابا هم ما را رها کرده و به سفر یازده روزه رفته و مادر از همجا بی‌خبرم را تنها گذاشته، و در این تنهایی و گرمای تخمی هوا یخچال کیری‌مان هم عمر کیری‌اش را به پایان رسانده، و در این وضعیتی که باید قران قران پول‌های نازنینم را نگه دارم برای وقتی که در این بیکاری پولی در بساط ندارم، هی باید غذا بخرم تا مادر و دخدر از گرسنگی نمیریم.

آه پروردگارا از کدام گرفتاری و دردی که بسمت من رها ساختی ناله کنم؟! آه پروردگارا درد از توست، درمان هم از توست..

کاش دردم فقط کور شدن حس بویایی ای بود که زینب امروز بارها ازش شکایت کرد، کاش الان سرکار بودم یا در اتاق کَر کثیف‌م نشسته بودم و از دندان درد یا درد کورک، گاهی کفر میگفتم و گاهی امام زمان را صدا میزدم، گاهی فحش میدادم گاهی از خدا طلب بخشش میکردم...

آه پروردگارا آرامم کن..‌ کمکم کن...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

تصور کن مانتو و مقنعه ی فرم محل کارت را شستی اتو کردی ولی نصف شب خبر بدهند این دوازده نفر با اتمام قراردادشان دیگر فردا سرکار نیایند.

داستان بدبختی من از اینجا شروع شد ولی هنوز نفهمیدم چه کسی این تصمیم را گرفته چه کسی دسیسه ی ظلم بما را چیده و اجرا کرده. حتا امشب که زنگ زدم و نیم ساعت با منابع انسانی اسنپ بحث کردم دقیقا کدام بی خانواده ی بی ناموسی این ظلم را کرده.

من دیگر توان نوشتن از این واقعه ی تراژدی را ندارم، چون انقدر که از آن‌ گفتم و نالیدم و گریسته ام که نوشتنش فقط باعث می‌شود که این تکرار مکررات نگذارد وقتی برای افراد مهم زندگی ام تعریف میکنم بغضی نداشته باشم تا بترکد و فکر و ذهنم را بار کند. یا وقتی گریه نکرده ام نفرینم اثری نکند.

 

یک شرکت یک محصول کم طرفدار و غیرمعمول تولید می‌کند که برای فروشش باید نماینده داشته باشد و آنقدر آنقدر هزینه کند تبلیغات کند تا بتواند فقط محصولاتش را بفروش برساند، آن‌ هزینه من هستم، من کسی هستم که آنقدر باید یک لنگ پا بایستم، با مشتری ها صحبت کنم، تا سنسور عقل مغزشان غیرفعال شود تا خرید کنند.

به فردوس گفتم فردوس من شب دومیه که میام خونتون میترسم بدعادت بشم شب سوم هم بیام که تا سه نشه بازی نشه... خندید و مثل یک خاله ی مهربان ابراز خوشحالی کرد از اینکه من دو شب است که به خانه شان میروم و تا چهار صبح قلیان میکشیم

دنیای رفاقت را دوست میدارم ولی گاهی احساس رفیقم را در معاشرت با خودم نمیفهمم، مثلا امشب وقتی با فردوس جلوی هایپر نشسته بودیم و آقای حسینی مدیر بوک گاردن آمد و ما را رساند نفهمیدم دقیقا راضی بود که ما را رسانده بود یا آن‌ سرعت و سوال های پشت سر هم اش معنی نارضایتی بود، هرچه بود دستش درد نکند، او مردی است که همین اخلاقش باعث شده بهترین قسمت بازارشهر را داشته باشد.

واقعا سهم من از تفریحات زندگی فقط قلیان نیست

من اصلا زندگی قلیان واری را دوست ندرم، کشش دارم تفریح دوست داشتنی است ولی نمی‌نمیخاهم زندگی ام را قلیان بگیرد ولی امشب فقط بخاطر قلیان مسیر خانه را عوض کردم.

آه پروردگارا زندگی من را با قلیان گره نزن...

باید می‌نوشتم دنیای قهوه ها لاته ها نسکافه ها کاپوچینو ها اسپرسوها ولی تیتر قهوه ها در وبلاگ همایونی مان خیلی غلط انداز است مخصوصا که ته شخصیت بی تربیت و ته کلام بی ادبانه ای که داریم باعث می‌شود آن‌ تمام شخصیت عدالت خواه و منطقی و عالمانه ای که داریم تباه شود.

مثلا اگر بنویسم قهوه ها انگار قرار است از زن یا مرد هرزه ای که در چند متری من در هایپر کار میکنند، و واقعا نوشتن از آنها نوشتن از یک دنیای حرام زادگی و قهوه ای و لجن است. آنها اصلا نگاه مثل آدمیزاد به دنیا ندارند، بینش آنها به دنیا بینش گرگ صفتی و گربه خوری است، هروقت حالش خوب باشد به دیگران تیکه متلک های مثلا بامزه بگوید هروقت حالش بد باشد بی اعصابی و تنش ایجاد کند.

آه پروردگارا مرا از شر این حرام زاده هایی که جلوی آفرینش‌شان را نگرفتی نجات بده.