کوزت میلان

کار جنون ما به تماشا کشیده است

کوزت میلان

کار جنون ما به تماشا کشیده است

فریسی تمام شب زیر برف

دوشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۶، ۱۱:۰۹ ق.ظ
گلوی سوز و سرِ دردو بینی آبشارو تنِ تب دارو ... بِرَسان لب پنجِره
این اولین جزء لذت از اولین بلای زمستانی است. با ها کردن و نوشتن اسم بی لیاقت ترین بی لیاقتان، روی شیشه، برف برای تو زمستان نمیشود.
با پالتو و دو جعبه سیگار، تنِ تب دار ایستاده در برف شاید بشود گفت آداب و رسوم عشق بازی با یادِ یار را فراهم آورده ای.
اگر مبایل نورانی هم هی شماره مخاطب خاص را در آن تاریکی و سوز بر چشم تب دارت فرو می کرد که تو دیگر برگزیده ای از بندگان خدا هستی؛ که فرمان هدایت برف هم به دست تو داده شده!
بی تو باران بزند خیس ترین رهگذرم، تا به صد خاطره با چتر خیانت نکنم
پک عمیقی میکشم... دانه های برف بزرگ تر میشوند...
خاطرات شعله میکشد، جملات تحقیر آمیز قدرت میبخشد، کینه میسازد، آینده میشکافد، احساس میدَرَد...
خاطرات خوش و ساعت ها حرف زدن ها و خندیدن ها کمر خم میکند، بغض خفه میکند، گلو پاره میکند تا اشک سرازیر نشود ولی... دسته گل پر از گل و گلبرگ باشد، بوی آن است که مثل پیچیدن صدای خنده اش خلع سلاحت میکند.
به جان سیگار می اُفتم! پک عمیق تری میکشم؛ باد هم وحشیانه به دانه های برف حمله میکند. مانع خروج دود از ریه ام میشوم، باد هم مانع فرود آمدن دانه ها به زمین میشود. دانه های رقصان را به دست خاطراتم میسپارم تا در عزای سرِ دردو تنِ تب دارِ من، پای کوبی کنند.
پک ضعیف ولی طولانی میکشم؛ باد میوزد تمام دانه ها را به دور خود میرقصانم! خود را مقیدترین شخص در ادای رسم عاشقی میدانم. یک نفرم و اندازه چند نفر غمگین، یک نفرم و اندازه چند عروس سفید.
دانه های خسته را به سجده وادار میکنم، خیلی رقصنده ی خوبی بوده باشند اجازه فرود روی تنِ مترسکی خودم میدهم.
خالق این شبِ برفی ناپدید میشود مانند پروردگار نهفته در ذرات عالم.
ساعت دوازده و دوازده دقیقه شد!
سفر ناسازی است از ساحت معصومیت به ساحت تجربه با دل شکسته و قلب پرکینه، که هیچ برف و بارانی غم زدایی نمیکند.
در این اتوبان به جز من، اشیا ایستاده زیاد هست، حتا لوله های رو به آسمانی که از دهانشان به صورت افقی دود خارج میشود، اما دانه های برف از دل عاشق برآمده و بر عاشق مینشینند! همیشه اندک ها ایمان می آورند، اندک ها درک میکنند اندک ها قربانی میشوند.
آح مادربزرگ... ساعت یک و یازده دقیقه شد، جز من کسی مقید به اجرای مراسم عاشقی زیر برف نبود.
به سختی و استواری این تیرچراغ برق کنار من، از جنس آهن هم باشد، گاهی باید زنگ بزند، به خصوص زیر برف!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۱۱/۰۹

نظرات  (۱)

۰۹ بهمن ۹۶ ، ۱۱:۲۳ محمد علی علم خواه
سلام‼

خدا قوت

وبسایتتون خوبه

یــه کلبه وبسایتی هم ما داریم

به وبسایت ما سربزنید خوشحال میشیم

نظر بدید ذوق زده میشیم

ما رو پیوند کنین میمیریم...

دنبال کردید روحم شاد!!!

منتظر حضور سبزتان هستیم در :




danesh-elm.blog.ir

پاسخ:
سلام
ممنون از دعوتتون
حتمن سرمیزنم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی