کوزت میلان

کار جنون ما به تماشا کشیده است

کوزت میلان

کار جنون ما به تماشا کشیده است

کوزت فریسی تر

چهارشنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۶، ۰۵:۳۳ ق.ظ

شبهای خاموش، یادم فراموش، عکست ولی توی قابِ

.

.

.

تحت تکثیر فیلم مومیایی2017 آن بُعد فریسی ام به حاضر جوابی های جنی می اندیشید، شما بخانید غبطه میخورد! آن بُعد تقدیرگرایانه ام میپرسید چطور میشود هم باستان شناس باشی هم تاریخ دان هم در بیستوشش هفت سالگی فارغ التحصیل و سالها عضو سازمان های تحقیقاتی و علمی و عملی و جاسوسی باشی، و آن بُعد حسودم نهفته در منطق، در حیرت بود که هم موهای طلایی و چشمان آبی و بینی عملی داشته باشی هم وقت داشته باشی هروز صبح با انواع افزودنی های غیرمجاز سرکار حاضر شوی و آلوده نشوی، هم در عشق با زنی رقابت کنی که شیطانی در جسمش دمیده. هم خاک عالم بر سره من!

اصلن انگار فیلم نساختند تا ما را روشن کنند، ساختند که دخدرانمان را تاریک کنند. ما هم که دکمه ی عتماد بنفسمان دم دست است، در خاموش ماندن و ناامید شدن کم استعداد نیستیم. کمتر از ثانیه هایی که حرام تغییر آرم UNIVERSAL به DARK UNIVERSE میشود، ما با وخ تلف کنی و ناامیدی و تاریک بینی گند میزنیم بدنیا و آخرتمان.

من هیچوقت نتوانستم در یک روز هم خواص لبو را بخانم، هم قبول کنم، هم توضیح بدهم هم بپزم هم بخورم. زمان میخاهد باباجان، زمان! این مثال دم دستمان بود وگرنه اگر کسی بود در این هوای سرد باقالی ای، ذرت مکزیکی ای، نوتلایی دعوتمان میکرد از دلایل آفرینش و خاصیت ذراتش یک چیزی برای اثبات استخراج میکردیم. خدا لعنت کند به تنهایی!

عشق میکشد ما را... پوست از تنمان غلفتی... بتدریج... بی توقف... میکند تا زندمان کند تا بیدارمان کند.

این ضجر کش شدن در عشق، یکی میشود مثل جنی که خودش را بمُردن بزند زمانی که تماشاگر بود وقتی نیک لامصب، با خوده خوده شیطان، هم جنگید، هم جانش را با چشیدن طعم لبانش بستاند؛ یکی هم میشود مثل کوزت هروز با کار و همکاران زیاده گوی، هواس خودش را پرت کند، تا یادش برود دیشب شاهد لایک و کامنتهای عشقش بر روی صفحات و عکس ها و مطلب های دیگر کاربران بوده.

او مرد عمل بود همانند نیک... او مرد تغییر بود مانند نیک... هردوی خاک عالمشان، اولین تغییری که اعمال کردند، تَرک دختری بود که او را وارد دنیایی کرده بود غریب! غریب نبودند اما مثل دوتا موجود کم عقل مغرور جز غربت موضوع دیگری برای بحث نداشتند. غافل ازینکه مخاطبش خود شکافنده ی شبهاییست که تو جز ماه و ستاره هیچ چیز نورانی درآن نمیبینی.

ازین زاویه که نگاه میکنم چقدر به جنی ورپریده شباهت دارم، اصلن رنگ مو و چشمان آبی اش هم همش آرایشه. ""من درون گرام"" حتا وقتی زمان جدایی داشت با نیک حرف میزد انگار نیک همان هیولای ذهن خسته ی ما بود... فقط جنی در ظاهر اشک میریخت ولی من از درون گریه میکردم. ""درون گرا""

البته بجز چشمان آبی و موهای طلایی، تفاوتی که داشتیم این بود که جنی وقتی نیک به او تهمت ناروا زد او را به داخل دره پرت کرد، ولی من قصد جدایی نداشتم راضی به مرگش هم نبودم، چون او برای نابودی و جنگ با دشمن برنامه ها داشت. من او را بخاطر خودش میخاستم. مثل نیکی که از تمام وابستگی ها و اعتبارها و مادیات دنیایی بدور بود.

فکرش را بکن جنی که با کمترین لباس در سرما و گرمای لندن و عراق درون غار میشود، به چند صد کیلومتری چاه میرود، با کامیون خودش را از دره های جنگل پرت میکند و برای نجات عشقش با روح شیطانی درون جسم زنی میجنگد، میخورد، میمیرد تا از کوزت خاهش کند که الگوی موفقیتش باشد، حالا کوزت از مرزهای وقار خروج کند تا بگوید که بیا... که برگرد... اوه! من فقط به تقلید از خودش گفتم نرو نیک نرو

من بد نبودم، بلد نبودم! نه گفتن بلد بودم نرو گفتن بلد نبودم!

شاید چون همانند نیک ترسناک شده اما «رسم است مبتلایان عشق محلول سنگ مقبره ها را که از سنگِ سستِ رخام است٬ با آیات رحمتش بر آن نقر شده٬ پیش از دمیدن آفتاب می‌نوشند٬ نام معشوق بر زبانشان٬ تا که وارهند از بلای عشق‌ و عاشقی.»

با جلو عقب کردن و زوم و وضوح دادن به تصویر چیزی نصیب ما نشد این ناله ها حاصل خلوتِ غم و نور مبایل بود، الکس کورتزمن باید قانع تر از آن باشد که کوزت پای عقلش را به بساط اعداد شیطانی و مفاهیم و خنجر قدرت و جیوه ی ضعف و باز کند و از حقایق بگوید

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۱۰/۲۷

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی